دلی به نام دریا

ادرینا. خوابم برد آلیا رو دیدم کنارم بود

الیا. گفت خوبی 

ادرینا. چطور میتونی بهم بگی وقتی خودتم میدونی از سر نوشتم ها اون مرینت دهن لق که به تو گفت 

آلیا. سعی کردم خودمو به نفهمی بزنم ولی نشد که

 

 ادرینا .اون روزی که هنوز نمی دونستین من کویین ویکید نست  هستم رو هیچ وقت یادم نمیره اینه ی مرینت جا مونده بود داشتم میومدم بالا که یه دفعه شنیدم در باره ی اون اتفاق حرف می زدید اون اتفاق داستان داره بهتون میگم

الیا . ببخشید ولی....

ادرینا . هیچی نگو ساکت برو بیرون زود تر نمی خوام نه تورو نه مرینت رو نه نینو رو ببینم