دریای من
.....ا...د.....ا.....م......ه
ناتالی منو گرفت و انداخت داخل سطل آشغال درشم بست.
ذهن ادرینا..
این عالیه سوختن چیه مگه من دارم میسوزم من دارم آتیش میگیرم.
ادرینا
خانممون گفت هرکی بخوابه تو کلاس باید۲۰۰۰۰ به کلاس بده وقتی پول ها یه ملیون شد میریم خوراکی میخریم به اونایی که لم میدم یه سر کلاس میخوابن نمیدیم بخورن
بعد حالا یه تخفیف هم بدین اندازه یه دونه خوراکی بخورن
خانم گفت چرا بهشون ندیم
بهشون میدیم
بهشون حرصم میدیم.
تا حرص بخورن
همه ی کلاس پوکید.
آه این الان چرا باید بیاد تو مغزم هااا
والا هیچ وقت اونچیزی که میخوام نمیاد تو ذهنم
گند تو این شانس
نباید بزارم مایورا تنهایی خوشگذرونی کنه.
بعد جنگ هایی مونارک پیشنهاد کمک به اونا داد ولی مثل همیشه لیدیباگ برنده میشه
هوووووووو هوو
من دوست دارم بابام پیشم بمونه
فقط همین به خاطر همین تو هر نقشه ای که میکشم
یه چیزی ازش کم میکنم......