دلی به نام دریا

ادرینا. امروز روز ازدواج ادرین با مرینته

ناتالی. خانم لباستون آمادست

ادرینا. صد بار بهت گفتم اینجوری منو صدا نزن 

ناتالی .ببخشید ادرینا

امیلی. وای چه پسرم ناز شده

ادرین . مامان من الان ۳۲ سالمه. من بچه ۲۰ سال پیش نیستم.

ادرینا. کاش بابام بود .ومیدید این روز رو. بعد شروع به گریه کردن کرد 

ناتالی. روز ازدواج برادرت هیچ وقت گریه نکن

راوی .

خلاصه این بود که عروس خانم رو از آرایشگاه بردن مهمونی تموم شد و از اینجور چیزا .........خودتون میدونید دیگه

خونه رفتم مامانم هی قربون صدقه مرینت میرفت منو کشت آخر سر گفتم مامان ساعت ۱۲ ست نگیریم بخوابیم

 

امیلی. خوابت میاد برو بخواب مشکلی نیست.

منم همین جوری رفتم تو اتاقم برقشو خاموش کردم

دلم برای اون روزا تنگ شده بود اتاق من ادرین از هم جدا بود . 

هی روزگار الان اتاقمون مشترکه.

ولی واستا ادرین میره خونخ خودشون دیگه درسته نه.

همون لحظه ادرین. مامان موافقت کرد خونمون همینجا باشه..

ادرینا. چه خوب چه جالب حالا میزاری بخوابم

اینو گفتما ولی میدونستم یه انبار دیگه رو ما اضافه میشه میشه اتاق من وادرین ومرینت خیلی عالیه

 

واستا بد هم نیست اگه مرینت بچه‌دار بشه 

من عمه میشم و ادرین بابا میشه

وطبق گفته مرینت اسم بچه هاشون ..

مارینت .  آرین .  مریدنت هست .

اتاق شلوق میشه 

ولی دلگیر نمیشه 

شاید منم این اتفاقات از ذهن بره بیرون🫠😀🤩