دلی به نام دریا
ادرینا .اینو گفت وشروع به گریه کردن کرد
امیلی . آمدم بالا سرش بهش گفتم کاش اینجوری آلیا رو نمیفرستادی....
راوی . داداشان نزاشت حرفش تموم شه
ادرینا . حقش بود انگار من میگم تو زندگی شخصیشون چی میگذره اونا الان میدونن من کیَم.😥🥺😭
_________________><___________><____________
ناتالی.
راوی . واری خوجملتون داره میگه که ناتالی داره تو دلش حرف میزنه
ناتالی. آخ من درکت میکنم میخواستم که تنها گابریل رسوا نشه چون منم باهاش همدست بودم . منظور همون لحظه ای که مرد ولی دوباره زنده شد
*******************************************
مرینت همون لحظه.
های ادرینا ب**************** حالا هر چی فحش دم دستش بود دادبیرون
ادرینا چته سر آوردی مگه
مرینت .کاش سر میآوردم الان از بس سر آوردم دارم میمیرم
ادرینا. اخ به تو چه
مرینت. ها اون لحظه که ناتالی داشت میمرد . یادمه درست حسابی کسی نمیدونه که اون شبایی که تو برادرت خواب بودین گابر....
ادرینا. خفه دیگه هیچی نگو
.........
ادامه در پارت بعد
خداحافظ کیوتی ها